اگه اینجوری تموم میشد چی میشد
اکتبر 15, 2007 در 10:00 ب.ظ. | نوشته شده در تلويزيون, طنز | 5 دیدگاهمیگویم اینکه 29 قسمت کلی داستان و اتفاق و ماجرا پیش بیاید که یکهویی همه اینها را در چند تصویر نشان بدهند که به خوبی و خوشی ختم به خیر شده و اینجوری کل سریال را در عرض 3 دقیقه جمع کنند به نظر شما خیلی ضایع است یا یککمی ضایع است؟
اما قبول کنید هستی باید به طرز فجیعای میمرد، مثلاً بعد از ضربه مغزی- یکهو سرش میترکید و مغزش میپاشید توی دوربین. حاج یونس هم یک آنفارکتوس شدید میزد و جابهجا به دیار باقی میشتافت که نشتافت و جلال هم حبس ابد میخورد و داماد طمع کار حاج یونس هم زنش را(که دختر حاجی هم میشد!) آنقدر کتک میزد تا کور و علیل شود تا دیگر فال گوش واینستد تا عبرت دیگران شود. قدسی هم دپزده و منزوی میشد و درنهایت با قرص خودکشی میکرد. فرزاد هم سر به دشت و بیابان میگذاشت. یک نفر را نگفتم اگر گفتید؟ بله درست است مادربزرگ هستی، او هم مثلاً در سکانسهای آخر سینا را گیر انداخته و با کلت به طرفش نشانه رفته و قصد انتقام جویی دارد که در این حین سر و کله سرگرد پیدا میشود و مادربزرگ هستی حاضر نیست کوتاه بیاید که آن موقع سرگرد مجبور میشود زنیکه پیر را سقط کند و خلاصه در سکانس آخر نشان میدادند که عید فطر شده و تصاویری از شخصیتهای داستان که هر کدام به گوشهای افتاده و لت و پار شدهاند و با یک آهنگ از داریوش سریال تمام میشد. جداً اگر سریال اینجوری تمام میشد حرف نداشت و اینطوری واقعاً از جلد و قالب ایرانی بودنش در میآمد.
دختر و داماد ِ سوسول ِ حاجیونس هم در این مدت در کمد خانهشان قائم شده بودند و از ترس بیرون نیامدند و متاسفانه بلائی سرشان نیامد(حیف شد)
فقط به خاطر هستی
اکتبر 14, 2007 در 8:09 ب.ظ. | نوشته شده در انتقاد, تلويزيون | 5 دیدگاهملت همیشه سحرخیز و قبراغ و تندرست و بزرگوار و قابل احترام ایران بزرگ فردا برخلاف روزهای دیگر که صبح ِخروسخوان در سر کار و بار خودشان حاضر میشدند، فردا همه با چشمهایی پفکرده و قیافهای خمار به محل کار خود میروند. فردا صبح- بچهها در مدرسه هی در حال چرت زدن هستند و هر چند لحظه یکبار کف ِدستشان از زیر چانهشان در میرود و با مخ به روی نیمکت میروند…
ملتی فردا به خاطر خانم هستی! خوابآلود خواهند بود. صدا و سیمای فخیمه هم ملت سرافراز و پیگیر ایران را در خماری گذاشت و ساعت پخش این سریال(آخرین قسمت میوه ممنوعه) را از ساعت 21:30 به 23:30 تغییر داد تا یک حال اساسی از ملت بگیرد.
فکرش را بکنید 40 دقیقه سریال است، 15 دقیقه هم بعد از سریال خانوادهها به نقد و تحلیل سریال میپردازند و در رختخواب هم تا خوابشان بگیرد و از فکر و رویای هستی بیرون بیایند خودش نیم ساعت زمان میبرد. فردا همه گوز مُعلّق ِ خوابایم- خیالتان راحت ِ راحت.
فقط اگر هستی بمیرد، سریال از قالب ایرانی بیرون میآید و تلویزیون خانه ما هم از هر گونه گزند و آسیب احتمالی نجات خواهد یافت؛ در غیر اینصورت یعنی اگر با دعاهای حاج یونس- هستی خوب شود و خود حاجّی هم برای فرزاد آستین بالا بزند و هستی هم جلال را ببخشد، متعاقب اینها مشت من در صفحه تلویزیون خواهد رفت.
پینوشت:
دایان: من هم در آخر سریال به پاس زحمات دست اندرکاران این سریال چند تا فحش… بهشون دادم
واقعاً متاسفم…
اکتبر 14, 2007 در 2:47 ب.ظ. | نوشته شده در پرسپولیس, انتقاد | دیدگاهها برای واقعاً متاسفم… بسته هستندمن نمیدانم بچهها این خصلت پهلوانی را از کیای به ارث بردهاند؟ از پهلوان تختی، از علی دائی! جداً نمیدانم. واقعاً جای تحسین و مرحبا دارد این خصوصیت جوانمردی و فداکاری بچهها.
به هر حال خودتان که میدانید بعد از شکست استقلال به خاطر حجم زیاد تلفات و صدمات مالی و جانی سنگینی که وارد میشود بنا به دستور مقامات ذیربط از بازیکنان و دستاندرکاران ِ متواضع و با اخلاق پرسپولیس خواسته شد که یکجوری بیخیال شوند و بازی را با یک نتیجه مصلحتی ایضاً مساوی تمام کنند.
بیچاره پرسپولیس همیشه باید تاوان رذالت و شرارت و خرابکاریهای ِشما را پس بدهد. واقعاً متاسفم اگر یکذره مثل هواداران پرسپولیس فرهنگ و جنبه داشته باشید این اتفاقات در فوتبال ِشهر آورد نمیافتد 😦
خدا بهتان رحم کند
اکتبر 11, 2007 در 3:25 ب.ظ. | نوشته شده در پرسپولیس, جو | 13 دیدگاهميگويند آنچه عيان است چه حاجت به بيان است؟ دوستان و دشمنان عزيز خودتان را خسته نکنید؛ انرژی بیهوده مصرف نکنید و الکی با هم کل کل نکنید که سودی ندارد. از مبرهنات است که پرسپولیس زلزله و ویرانکننده و طوفانی تیم آش و لاش استقلال را تکه پاره میکند و به کناری میاندازد. چه روی کاعذ چه روی فرش چه روی دیوار چه توی زمین و هر جای دیگر که حساب کنید به حرف من پی میبرید.
بعله دوستان این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها نیست. دیگر هر چه مراعاتتان را کردیم و دلمان برایتان سوخت، بست است. باور کنید به خاطر خودتان است، میخواهیم کمی خودتان را پیدا کنید و خدای ناکرده به دسته پایینتر سقوط نکنید. بچهها تصمیم گرفتهاند طوری بازی کنند که اساسی نقاط ضعفتان را بشناسید و حسابی از این بازی درس بگیرید. اصلاً پیشنهاد میکنم بازیکنان استقلال به جای وقت تلف کردن در درون زمین، 6 دانگ حواسشان را جمع کنند و به بازی تیم حرفهای پرسپولیس خوب نگاه کنند تا بلکه از تکنیک و تاکتیک این تیم بزرگ یکچیزی یاد بگیرند. به خدا برای ِخودتان میگویم.
تنها کاری که تا روز یکشنبه میتوانید بکنید دعا کردن است. من هم به عنوان یک پرسپولیسی دو آتیشه و با تمام توصیفاتی که عرض کردم برایتان دعا میکنم که حداقل توپتان از میانه زمین خودی کمی آنور تر برود. چه کنیم در خونمان مرام پرسپولیسی نهفته است. چه کنیم، مثل شما نیستیم که بوئی از انسانیت نبرده باشیم. مثل شما نیستیم که یک جو معرفت و مردانگی نداشته باشیم و مثل شما رزیل و تماشگرنما نیستیم 😉
بارها گفتهام، باز هم میگویم-درهای پرسپولیس به روی همه شما باز است و هر گاه که از ما بشوید گناهانتان بخشوده خواهد شد و خداوند بسیار رئوف و مهربان است 🙂
وای امپراطور عصبانیست. خدا بهتان رحم کند.
تبادل خوراک و تاملی در اینباره
اکتبر 10, 2007 در 9:12 ق.ظ. | نوشته شده در وبلاگستان, گوگلریدر, پیشنهاد, خوراک | 2 دیدگاهمبرهن و بدیهی است که اضافه کردن خوراک به خبرخوانی که استفاده میکنید امری کاملاًسلیقهایست و نمیتوانید کسی را هم به اضافه کردن خوراک وبلاگتان وادرا کنید ولو به زرو و تهدید به چاقوکشی و عربده کشی و ایجاد رعب و حشت و اینها.
در این یک مورد فرد آزاد است و اگر روزی هم سیستمی اختیار شد که آخرین عنوان مطلب وبلاگ را تبدیل به عنوان وبلاگ کند، امیدوارم بحث تبادل خوراک و جار و جنجال در این مورد به وجود نیایید.
جوابیه:
با سلام خدمت جناب یوسفي
راستش به دلایلی نمیتونم Feed وبلاگ بعضی از دوستان رو به فیدخوان گوگل اضافه کنم، و خودم هم از این بابت متاسفم. دلیلش هم اینه که اکثر دوستان تقریباً هفتهای یکبار Update میکنن، و بعضی دیگه مثل شما تقریباً هر روز Update میکنید. همچنین آقای مزیدی رو به فیدخوان گوگل اضافه نکردم. اگر دو-سه تا از دوستانی که هرروز Update میکنن رو به فیدخوان اضافه کنم، بعد اون قسمت توی نوار کناری وبلاگم، فقط در انحصار دو-سه نفر قرار میگیره و به نظر خودم این کار صحیح نیست.
به هرحال از لطف شما ممنونم و از بابت اینکه نتونستم فید شما رو برای نمایش عناوین آخرین مطالب شما در وبلاگم، به فیدخوان گوگل اضافه کنم، متاسم.
◊ جناب علیرضا حسینی دوست خوبم اگر تعداد خوراکها به حد مقبول برسد(حداقل 100 تا) و خوراکها هم در یک دسته معین که ساختید، باشند فکر نمیکنم چنین مسائلی به وجود بیاید و خوراکرولینگ به انحصار کسی دربیاید. هر چند اگر وبلاگی همچون مزیدی در این میان پیدا شود که در روز 4 و 5 بار به روز شود ممکن است این اتفاق بیافتد. میتوان برای این یک مورد استثنا قائل شد و خوراک او را صرفاً از دسته فوق حذف کرد نه به طور کلی. ضمن اینکه یک خوراک در چند دسته میتواند باشد
امیدوارم با این مطالبی که در این چند وقت در مورد خوراک و خبرخوان گوگل داشتم، عملکرد این عزیزان را زیر سوال نبرده باشم. یک بار دیگر استفاده اصلی خبرخوان گوگل را با هم مرور میکنیم و بعد از این دیگر قول میدهم که در مورد خوراک و خوراکپزی و خوراکدانی و خوراکرولینگ و اینها حتی یک کلمه هم حرف نزنم.
♥ گوگل ریدر یک RSSخوان یا خبرخوان است که با آن حجم انبوهی از خبرهایی را که در وبهای مختلف به آنها سر میزنیم را در گوگل ریدر میتوانیم در یکجا داشته باشیم و این سرعت خواندن خبرها و دسترسی آسانتر به اطلاعات را بیشتر میکند و خلاصه در وقت و هزینه کلی صرفهجویی میشود. یک راه عبور از قیلطر هم هست- یعنی وبلاگها و وبسایتهای خبری که قیلطر هستند، شما با وارد کردن خوراکشان(آدرس خروجی یا همان فیدشان) در گوگلریدر میتوانید مطالبشان را در گوگلریدر دنبال کنید. ضمن اینکه تا یادم نرفته- گوگلریدر منابع به روز شده را نشانتان میدهد و دیگر از این بهتر آیا میشود.
پاییز (تست)
اکتبر 2, 2007 در 10:08 ب.ظ. | نوشته شده در هميجوری, پاييز, دلنوشته | 8 دیدگاهپاییز است- فصل ِخزان، برگ ریزان. پاییز که میشود برگ ِدرختان نه زرد بلکه بنفش و قرمز و آبی سفید اینها هم میشود. پاییز که میشود ابرها در هم فرو میروند و همین فرو رفتنها ایحاد یکسری فعل و انفعلات در آسمان میکند که منجر به بارش باران و رگبار و سیل و آبگرفتگی معابر و ترافیکهای سنگین و اعصابخوردیهای ِمردم میشود. البتّه باران است و موهبت الهی؛ اما ماشینها رعایت نمیکنند و بعضاً پُرگاز میروند و آبهایی که در خیابان جمع شده است را بروی عابرین میپاناشانند و در اینمواقع مردم فحش بد که نمیدهند هیچی فحش خار و مادر هم بعلـــه.
پاییز را میشود فصل ِِفراخّی یکچیزهایی هم دانست. نه اینکه هوا ابرای و نسبتاً سرد و اینهاست، آدم همهاش کسل و خمار است. توصیه میشود برای که این جوری نشود بروید باشگاه (بدنسازی)و خودتان را گنده کنید تا دختران از شما خوششان بیاید و شما با آنها دوست بشوید و هم اینکه از تنبلی و کرختی دربایید. در واقع با یک تیر دو نشان را هدف گرفتهاید. از این بهتر!
برای آنانی که در فصل ِپاییز میروند خدمت، برایشان پاییز فصل ِخوبی نیست. یعنی آموزشیشان بیافتد در پاییز بیشتر مصیبت است. چون باید برگهای روی زمین را با دست بردارند و محوطه پادگان را بدون جارو و با دستان از برگ تمیز کنند. خیلی بد است برای شما که در این فصل داری میروی خدمت متأسفم.
راستی اگر اینروزها یکسری به قهوهخانههای پایین بزنید نه آن بالاها که همهاش سوسولبازی است. آره اگر در یک غروب دلگیر پاییزی یکسری به قهوهخانههای پایین بزنید میبینید- البته چیزی نمیبینید چون مهای از دود سفید قلیان اجازه نمیدهد به خوبی شما چیزی را ببینید ولی اگر از توی دود و دم قلیان رد شوید میبینید که کیپ تا کیپ نشستهاند و خلاصه بعله بساط ردیف است.
ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در WordPress.com.
Entries و دیدگاهها feeds.